-
نمی دانی!
جمعه 12 فروردینماه سال 1390 16:27
نفهمیدی چه می گویم ندانستی چه می خواهم * گمان کردی که چون از عشق می گویم نیاز پیکرم را در تو می جویم؟ * تو فکر کردی که عشق جز خواهش تن نیست و جز این آرزو در باطن من نیست؟ * نفهمیدی! نفهمیدی ! که این افکار در من نیست !! * و عشق آن واژه پاکیست برای من ... که بی تو معنی تنهایی مطلق برای دستهای من ... برای حرف های من ......
-
می خوام دوباره بنویسم
جمعه 12 فروردینماه سال 1390 16:19
سلام به همه دوستای خوب و همراهای خوبم سال نو همه شما دوستای گلم مبارک باشه یه مدت نبودم می خوام دوباره با قدرت شروع کنم به نوشتم همتونو دوست دارم که تو این مدت منو تنها نذاشتین قربون همه شما احسان
-
سخت است
جمعه 12 فروردینماه سال 1390 16:09
از تو چه پنهان با تمام بی پناهی ام گاهی ایستاده ... در پس همین وجود در پس همین خنده های سرد در پس همین گریه های گرم هی می میرم و زنده می شوم! ... سخت است صبور باشی... و در حجم این سکوت نـفـسـت بنـد نیـایـد ...
-
دلم گرفته
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 11:41
نشسته ام من و ، شکسته های دل ، شکسته و رسوا ، غریبم و تنها خدا خدا دلم گرفته ، دلم گرفته جهان پُر از غمه ، یه دشت ماتمه ، برای زندونه شراره های غم ، درون سینه ام ، یه عمره مهمونه جهان پُر از غمه ، یه دشت ماتمه ، برای زندونه شراره های غم ، درون سینه ام ، یه عمره مهمونه جهان پُر از غمه ، یه دشت ماتمه ، برای زندونه شراره...
-
انتظار
جمعه 3 مهرماه سال 1388 23:52
انتظار واژه غریبی است همراه حزن است و پریشانی وقتی صدایی در خانه نباشد انتظار هم طولانی تر می شود تیک تاک تیک تاک تیک تاک پس این زمان کی می خواهد تمام شود تا آسوده سر به بالین بگذارم همین دیشب بود بی قراری می کردم از نبود ن ها ولی امشب نگرانم نگران خود...؟! مثل دریا که موج اش دل ساحل می لرزاند دیگر جنون دریا در من...
-
خدایا
جمعه 3 مهرماه سال 1388 23:50
خدایا ! دلم باز امشب گرفته بیا تا کمی با تو صحبت کنم بیا تا دل کوچکم را خدایا فقط با تو قسمت کنم *** خدایا ! بیا پشت آن پنجره که وا می شود رو به سوی دلم بیا،پرده ها را کناری بزن که نورت بتابد به روی دلم *** خدایا! کمک کن به من نردبانی بسازم و با آن بیایم به شهر فرشته همان شهر دوری که بر سردر آن کسی اسم رمز شما را...
-
با توام
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 01:36
با توام ای لنگر تسکین! ای تکان های دل! ای آرامش ساحل! با توام ای نور! ای تمام طیف های آفتابی! ای کبود ارغوانی! با توام ای شور, ای دلشوره ی شیرین! با توام ای شادی غمگین! با توام ای غم! غم مبهم! ای نمی دانم! هر چه هستی باش! اما کاش... نه, جز اینم آرزویی نیست: هر چه هستی باش! اما باش ...
-
دلت از سنگ شده انگار
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 01:33
دلت از سنگ شده انگار ... که من و تنها گذاشتی ... می شینم منتظر اینجا ... تا تو برگردی دوباره ... تا بشینی پای حرفهام ... بریم تا ماه و ستاره ... می دونم می آیی یک روزی ... یک روزی که خیلی دیره ... یک روزی دل شکستم ... سر این کوچه می میره ...
-
دستم
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 01:31
دستم، پر از تنهائی وخالی از تمام تو انتظار را نوازش میکند به نام تو و تیک تاک های شلوغ ساعت زمان، میچرو کاند دستم را و روح متورم تو را در آن... نبض سینه ی دیوار، جاودانگی نبض دستانت را می تپد... نفس به نفس این اتاق شب بویی را نفس می کشد که شبانه روز بوست! و خنک می شود دل اتاق من ای که چشم من به یاد چشم توست...
-
رو به غروب می روم اینک
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 01:30
رو به غروب می روم اینک. .نگاه آینه بر دلم زخمی زد و بعدش نمک... رو به برگشتن من... رو به دوری... رو به باریدن بی عشق رفته ام! رو به بی شعری، بی حسی... من اگر باز بخواهم بنویسم، مینویسم: کاش همه جا پنجره بود... کاش نگاهم پر از خاطره بود... و اگر باز بخواهم که بگویم از تو، می سرایم: دلم برای سرودنت تنگ است... و شبم شبنم...
-
چقدر وسوسه انگیز کرد فردارا
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 01:28
سلام کردو لبش بهر بوسه جار کشید هزار وسوسه را پشت هم قطار کشید به یک تبسم و صد وعده خیال انگیز به شام پایز من، موسم بهار کشید چقدر وسوسه انگیز کرد فردارا که با تلاوتش آیات بیشمار کشید نیازنامه سودای روشنائی را درون پنجره لطفی، ستاره وار کشید ببرد مرا و ودل خویش را به من بخشید وهست و بود مرا حرف انتظار کشید به ناز، گفت...
-
INTERVIEW WITH GOD
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 00:41
INTERVIEW WITH GOD گفتگو با خدا I dreamed , I had an interview with god. خواب دیدم .در خواب با خدا گفتگویی داشتم . God asked? خدا گفت : So you would like to interview me ! پس می خواهی با من گفتگو کنی؟ I said ,If you have the time. گفتم اگر وقت داشته باشید. God smiled , خدا لبخند زد. My time is eternity. وقت من ابدی...
-
God Can
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 00:35
When you feel unlovable, unworthy and unclean, when you think that no one can heal you, Remember, Friend, God Can . وقتی احساس میکنی قابل دوست داشتن نیستی وقتی احساس بی لیاقتی و نا پاکی می کنی وقتی احساس می کنی کسی نمی تواند دردهای تو را التیام ببخشد به یاد داشته باش دوست عزیز من خدا می تواند When you think that you...
-
خسته ام میفهمید؟!
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 02:03
خسته ام میفهمید؟! خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن. خسته از منحنی بودن و عشق. خسته از حس غریبانه این تنهایی. بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت. بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ. بخدا خسته ام از حادثه صاعقه بودن در باد. همه عمر دروغ، گفته ام من به همه. گفته ام: عاشق پروانه شدم! واله و مست شدم از ضربان دل گل! شمع را...
-
معرفی کلاب دوست واقعی
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 21:35
سلام به همه دوستان عزیز همه شما عزیزان رو دعوت می کنم به کلاب خودم خیلی خوشحال میشم تک تک شما ها رو اونجا ببینم. میدونم که دعوت منو قبول می کنین. اسم این کلاب دوست واقعی هستش یه کلوب دوست داشتنی واسه شما دوستای خوب خودم برای عضویت در کلاب اینج ا را کلیک نمایید
-
نامه ای دارم از فاصله ها.....
شنبه 10 مردادماه سال 1388 11:02
ای که تقدیر تورا دور زمن ساخت سلام نامه ای دارم از فاصله ها..... چند شب بود که من خواب تورا میبینم دیدم که فراری هستی می گریزی از شهر پاسبانان همه جا نام تورا می کوبند جارچیان همه جا نام تورا می خوانند در همه کوی و گذر قصه ی تبعید تو بود............... مردم و تیر و تفنگ اسب های چابک متهم................ قاتل گلهای...
-
بی تو
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 13:01
بی تو طوفانزده دشت جنونم صید افتاده بخونم تو چه سان میگذری غافل از اندوه درونم بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی قطره اشک درخشید به چشمان سیاهم تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم تو ندیدی نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم گوئیا زلزله آمد گوئیا خانه فرو ریخت سرمن...
-
عاشقای دل سوخته
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 15:07
اینم یه شعر عاشقانه توپ از سعدی برای عاشقای دل سوخته مثل خودم ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود یا از دهان آنکه شنید از دهان دوست ای یار آشنا علم کاروان کجاست تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت دستم نمیرسد که بگیرم عنان دوست...
-
چه کنم که رسمه عاشقی تنهایست...............
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 14:27
خسته ام .... از بغض کهنه ی عشق سنگینه تحملش تو صدام خوبه که به یاد تو قانع ام میتونم بگذرم از شکوه هام باورش سخته برام ولی من میرم و چیزی ازت نمیخوام اما بدون هر جا برم بعد تو بغض عشق میمونه از تو برام بغض من وا نمیشه تو صدا خدایا یه دریا گریه میخوام نفهمید اون که باید میدونست بیشتر از جون هنوز عزیز برام با جایی هیچی...
-
مسافر
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 14:07
من مسافرم و تو همچنان می مانی بمان که روزگار سرنوشت ما را اینگونه رقم زده است از تلخی روزهای گذشته و شیرینی خاطراتش چیزهای زیادی ذهنم را پر کرده است از شبهای تاریکش و از تند بادهای مهیبش بس خاطراتی تلخ و شیرین دارم آری من کودکی عصیانگر بودم روزگار به من آموخت که چه کنم مهربان و دوست داشتنی اما ... بودنم را کسی نفهمید...
-
گوش هایت صدای مرا نمی شنیدند
سهشنبه 25 فروردینماه سال 1388 00:15
گوش هایت صدای مرا نمی شنیدند من فریاد می زدم سکوت ساعت هاست که درفکر توام توی این خلوت تاریک و خموش سرم با دیگران گرم است ، دلم با تو دلم را استوار کرده ام، که دل نبندم نه به چشمهای بیگانه ای نه به حرفهای بیگانه ای می خواهم آزاد باشم از قید تملک خود و دیگران تا بود، برای خود می خواستم و حالا... و حالا نشسته ام دراین...
-
زیــر بــارون
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 18:42
زیــر بــارون ، بـه یـاد تـو گـریـه کـردم ... زیــر بــارون ، بـه اون چـه کـه گـذشته خـوب فـکر کـردم ... زیــر بــارون ، از ایـنکه چـه قـدر به مـرگ نـزدیـک شـدم ، بغض کردم ... زیــر بــارون ، صـدای قلـبم رُ گـوش کـردم ... زیــر بــارون ، بـا صـدای بلـند اسـمت رُ فـریاد کـردم ... زیــر بــارون ، فـهمیدم کـه تـا حالا چه...
-
چند تکه آرزو
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 01:24
کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم کاش وقتی آسمان بارانی ست از زلال چشم هایش تر شویم وقت پاییز از هجوم دست باد کاش مثل پونه ها پر پر شویم کاش وقتی چشم هایی ابریند به خود آییم و س پس کاری کنیم از نگاه زرد گلدانهایمان کاش با رغبت پرستاری کنیم کاش دلتنگ...
-
همه رفتن کسی دور و برم نیست
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1388 18:58
همـه رفتن کسـی دور و بـرم نیست چنین بی کس شدن درباورم نیست اگــر ایـن آخـر و ایـن عـاقبت بـود بجز افسوس هوایی در سرم نیست همه رفتن کسی با ما نموندش کـسـی خـط دل مـا رو نخوندش همــه رفتـن ولـی این دل مـا رو همونکه فکر نمیکردیم سوزندش چه حاشا کرده این اندر نخواهش چـه آیـا زنـده ایـم یـا جـون سپرده چه حاشا صحبتی حرفی...
-
شعر زیبای کوچه از فریدون مشیری
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1388 02:19
بی تو، مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید : یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم...
-
بهانه
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1388 00:49
گفتی که به احترام دل باران باش باران شدم و به روی گل باریدم گفتی که ببوس روی نیلوفر را از عشق تو گونه های او بوسیدم گفتی که ستاره شو دلی روشن کن من همچو گل ستاره ها تابیدم گفتی که برای باغ دل پیچک با ش بر یاسمن نگاه تو پیچیدم گفتی که برای لحظه ای دریا شو دریا شدم و ترا به ساحل دیدم گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش...
-
سلام ... کسی که تو دلم درخشید
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1388 00:48
سلام کسی که تو دلم درخشید ، من دیگه دوسِت ندارم ... ببخشید بهتره که نپرسی علتش رو ، چون که خودت ندادی فرصتش رو بهتره این نامهء آخر باشه ، فکر کنم ای واسه ما ... بهتر باشه من واسه اون کس که دوسش ندارم ، نمی تونم شاخهء گل بیارم بین تو و اون روزا کلی فرقه ، تُو آسمونت پُره رعد و برقه نه مهربونی ؛ نه واسم می خندی ، هر دری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 بهمنماه سال 1387 13:36
خدایا ممنونتم که غم رو افریدی اخه چطور میشد بدون اون زندگی کرد؟ اخه بدون اون سر روی شونه های کی بزارم و با هم گریه کنیم؟؟؟ به هر کسی اعتماد کردم خوب جواب گرفتم ولی به این یکی جواب اعتمادم رو خوب میده همدیگر و خوب میشناسیم هر موقعه میاد سراغم وقتی میره ارامش میگیرم و از رفتنش نگران و ناراحت نیستم میاد و با خودش تموم...
-
امشب همه چیز رو به راه است
پنجشنبه 12 دیماه سال 1387 22:57
امشب همه چیز رو به راه است همه چیز آرام.....آرام ... باورت می شود ؟ دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم " با یاد تو " تو نگرانم نشو ! همه چیز را یاد گرفته ام ! راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم ! یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم ! تو نگرانم...
-
دقیقه های غریبانه ...
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1387 00:00
همیشه به بلنــدی شــب یلدا مــی خندیــدم .. بلند ، طولانی ، ماندگار ... فقـــط بــرای یک دقیقـــه چقدر خندیدم بــرای این یک دقیقـــه ! ا ما آن روز که بار سفر بسته بودی و گفتم یک دقیقـــه بیشتر بمان و تــو گفتی :وقت تنــگ است ، کوله بــار بــاید بســت بــاید رفــت ! آن روز فهمیدم ایــن یک دقیقـــه های غریبانه چه...