لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
باز می لرزد ، دلم ، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ...
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
و آبرویم را نریزی ، دل
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است”
زیاده خواه نیستم !
جاده ی شمال...
یک کلبه ی جنگلی...
یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی...
کمی هیزم.. کمی آتش.. مه جنگلی...
کمی تاریکی ِ محض.. کمی مستی...
کمی مهتاب..
و بوی یـار.. و بوی یـار.. و بوی یـار ...!
تـو باشی
مـن باشم
و ...هــی !
دنــیـا هم ارزانی خودشان!...