راز عشق

اینجا خانه ی کوچک من است...درهایش به رویتان باز خواهد بود...دریابید مرا...

راز عشق

اینجا خانه ی کوچک من است...درهایش به رویتان باز خواهد بود...دریابید مرا...

ای نزدیک

 

 

در نهفته ترین باغ ها ، دستم میوه چید.

 

و اینک ، شاخه نزدیک ! از سر انگشتم پروا مکن.

 

بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست ، عطش آشنایی است.

 

درخشش میوه ! درخشان تر.

وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید.

دورترین آب

ریزش خود را به راهم فشاند.

پنهان ترین سنگ

سایه اش را به پایم ریخت.

و من ، شاخه نزدیک !

از آب گذشتم ، از سایه بدر رفتم.

رفتم ، غرورم را بر ستیغ عقاب- آشیان شکستم

و اینک ، در خمیدگی فروتنی، به پای تو مانده ام.

خم شو ، شاخه نزدیک

 

 

گفتگو من با اون

 

پرسید : به خاطر چه کسی زنده هستی ؟

 

 

با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم " به خاطر تو "

 

 

بهش گفتم : " به خاطر هیچ کس ".

 

 

پرسید به خاطر چی زنده هستی ؟ با اینکه دلم داد می زد

 

 

" به خاطردل تو " با یه بغض غمگین بهش گفتم:

 

 

" به خاطر هیچکس " .

 

 

ازش پرسیدم : تو به خاطر چی زنده هستی ؟

 

 

در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود گفت :

 

 

به خاطر کسی که به خاطر هیچکس زنده است .

 

 

باز هم من دوستت دارم ...

 

 

در کوچه تنهایی تو را می خوانم

از پشت پنجره های بسته تو را می خوانم

هنگامی که قاصدک می آید با او نام تو را فریاد می زنم

با شاپرکها در آسمان آبی هم صدا می شوم

و با باران نام تو را بر لب جاری می سازم

و فریاد می زنم : به کوچه های قلبم بازگرد

ولی افسوس صدای من یکی پس از دیگری

در لا به لای حرفهایت گم می شود

و باز هم من دوستت دارم

...