پرواز میخواهم
بادبادکم را بدهید ...
میخواهم دل بکنم از این زمین
و وابستگی هایم
اما نخ خیالم به تو گره خورده ،
تو بگو ، چگونه پرواز کنم؟
راه که می روم
مدام بر می گردم
پشت سرم را نگاه می کنم
دیوانه نیستم
خنجر از پشت خورده ام
کیسه ی کوچک چای تمام عمر دلباخته ی لیوان شد
ولی هر بار که حرف دلش را می زد صدایش توی اب جوش می سوخت .
کیسه ی کوچک چای با یک تکه نخ رفت ته لیوان .
حرف دلش را اهسته گفت ...
لیوان سرخ شد