(قسمت اول)
شعر از مریم حیدرزاده
دست گذاشتم رو یکی که یه قشون خاطر خواشن
همشون هنر دارن یا شاعرن یا نقاشن
یا که پشت پنجرش گیتار می زنن
یا که مجنون می شن و تو کوچه ها جار می زنن
دست گذاشتم رو کسی که عا شقم نمی دونست
سر بودم از خیلیا و لا یقم نمی دونست
دست گذاشتم رو کسی که مجنونا دیوونشن
همه شاهزادهها دربون در خونشن
دست گذاشتم رو کسی که رنگ چشاش روشنه
شمشاد همسایمون پیش قدش یه سوزنه
دست گذاشتم رو کسی که طعم چشماش عسله
کمترین شعری که تو می شنوی از اون غزله
دست گذاشتم رو کسی که ماه ازش طلب داره
خورشید از شعله چشمای اونه که تب داره
دست گذاشتم رو یکی که که همه دور و برشن
مردشن دیوونشن مجنونشن پرپرشن
دست گذاشتم رو یکی که عاشقاش زیادین
همه جورشو داره هم عجیبن هم عادین
دست گذاشتم رو یکی که نه سفیده نه سیاه
ظاهرش گندمیه به چشمم اما کیمیا
دست گذاشتم رویکی که عادتش نسا ختنه
سر نو شت هر کسی که می خواد با ختنه
خوب می دانی که در چشمت گرفتارم هنوز
در بادیه های سرد شب ، چشمانم را در فانوسی خواهم کرد بر گذرگاه عبور تو
اینک در ابتدای سکوتی مبهم دل به
عشق تو سپرده ام و تنها غم من دوری تو