نشسته ام من و ، شکسته های دل ، شکسته و رسوا ، غریبم و تنها
خدا خدا دلم گرفته ، دلم گرفته
جهان پُر از غمه ، یه دشت ماتمه ، برای زندونه
شراره های غم ، درون سینه ام ، یه عمره مهمونه
جهان پُر از غمه ، یه دشت ماتمه ، برای زندونه
شراره های غم ، درون سینه ام ، یه عمره مهمونه
جهان پُر از غمه ، یه دشت ماتمه ، برای زندونه
شراره های غم ، درون سینه ام ، یه عمره مهمونه
جهان پُر از غمه ، یه دشت ماتمه ، برای زندونه
شراره های غم ، درون سینه ام ، یه عمره مهمونه
آه ای خدا ببین ، ببین آبرویم دگر ز غم ، شکسته در گلوم
رها کن از مستی ، دلی که بشکستی
شکسته دل صدا نداره ، صدا نداره
دلی که خاموشه ، دگر نمی جوشه ،
درین جهان بها نداره بها نداره
نه شوق و تمنّایی ، نه حسرت و فردایی
که دگر ز جهان دلم گرفته ، دلم گرفته
رها کن از مستی ، دلی که بشکستی
شکسته دل صدا نداره ، صدا نداره
دلی که خاموشه ، دگر نمی جوشه ،
درین جهان بها نداره بها نداره
نشسته ام من و ، شکسته های دل ، شکسته و رسوا ، غریبم و تنها
خدا خدا دلم گرفته ، دلم گرفته
در زمان حال امروز
خدایا ! دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم
***
خدایا ! بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو به سوی دلم
بیا،پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم
***
خدایا! کمک کن به من
نردبانی بسازم
و با آن بیایم به شهر فرشته
همان شهر دوری که بر سردر آن
کسی اسم رمز شما را نوشته
***
خدایا! کمک کن
که پروانه شعر من جان بگیرد
کمی هم به فکر دلم باش
مبادا بمیرد
***
خدایا! دلم را
که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته
شبی می فرستم برایت
با توام ای لنگر تسکین!
ای تکان های دل!
ای آرامش ساحل!
با توام ای نور!
ای تمام طیف های آفتابی!
ای کبود ارغوانی!
با توام ای شور, ای دلشوره ی شیرین!
با توام ای شادی غمگین!
با توام ای غم!
غم مبهم!
ای نمی دانم!
هر چه هستی باش!
اما کاش... نه, جز اینم آرزویی نیست: هر چه هستی باش!
اما باش ...
دلت از سنگ شده انگار ...
که من و تنها گذاشتی ...
می شینم منتظر اینجا ...
تا تو برگردی دوباره ...
تا بشینی پای حرفهام ...
بریم تا ماه و ستاره ...
می دونم می آیی یک روزی ...
یک روزی که خیلی دیره ...
یک روزی دل شکستم ...
سر این کوچه می میره ...
ای که چشم من به یاد چشم توست...
دلم برای سرودنت تنگ است..
سلام کردو لبش بهر بوسه جار کشید
هزار وسوسه را پشت هم قطار کشید
به یک تبسم و صد وعده خیال انگیز
به شام پایز من، موسم بهار کشید
چقدر وسوسه انگیز کرد فردارا
که با تلاوتش آیات بیشمار کشید
نیازنامه سودای روشنائی را
درون پنجره لطفی، ستاره وار کشید
ببرد مرا و ودل خویش را به من بخشید
وهست و بود مرا حرف انتظار کشید
به ناز، گفت که دل داده است نخستین بار
قرار و بردوبه دل نقش بیقرار کشید
در آن نگاه که پایان و آخرین آغاز
قشنگترین سفر ی را به یادگار کشید
میان خواب غزل تا خیال گیج سحر
کنارو بوس و لبی با لبی شیار کشید
به شوق دیدن باران و شاعر صحرا
به خوا ب آینه اش نقش آبشار کشید
که است که یاد اودر من ترانه میبارد؟
کسیکه قطعه ای عشقی ترانه وار کشید
ویا در آینه فصلی، شکوفه و باران
صفای وسوسه را در کلام سار کشید
خودش نظاره گر کیست در افق خیال
همانکه معبر زیبای رودبار کشید
چه زود و زود خیالش لطیفه میبارد
کسیکه انبوه زلفش طناب دار کشید