سلام کردو لبش بهر بوسه جار کشید
هزار وسوسه را پشت هم قطار کشید
به یک تبسم و صد وعده خیال انگیز
به شام پایز من، موسم بهار کشید
چقدر وسوسه انگیز کرد فردارا
که با تلاوتش آیات بیشمار کشید
نیازنامه سودای روشنائی را
درون پنجره لطفی، ستاره وار کشید
ببرد مرا و ودل خویش را به من بخشید
وهست و بود مرا حرف انتظار کشید
به ناز، گفت که دل داده است نخستین بار
قرار و بردوبه دل نقش بیقرار کشید
در آن نگاه که پایان و آخرین آغاز
قشنگترین سفر ی را به یادگار کشید
میان خواب غزل تا خیال گیج سحر
کنارو بوس و لبی با لبی شیار کشید
به شوق دیدن باران و شاعر صحرا
به خوا ب آینه اش نقش آبشار کشید
که است که یاد اودر من ترانه میبارد؟
کسیکه قطعه ای عشقی ترانه وار کشید
ویا در آینه فصلی، شکوفه و باران
صفای وسوسه را در کلام سار کشید
خودش نظاره گر کیست در افق خیال
همانکه معبر زیبای رودبار کشید
چه زود و زود خیالش لطیفه میبارد
کسیکه انبوه زلفش طناب دار کشید