گوش هایت صدای مرا نمی شنیدند
من فریاد می زدم
سکوت
ساعت هاست که درفکر توام توی این خلوت تاریک و خموش
سرم با دیگران گرم است ، دلم با تو
دلم را استوار کرده ام،
که دل نبندم
نه به چشمهای بیگانه ای
نه به حرفهای بیگانه ای
می خواهم آزاد باشم
از قید تملک خود و دیگران
تا بود، برای خود می خواستم
و حالا... و حالا نشسته ام دراین اندیشه، که آیا راست اندیشیده ام
یا کجراهه پیموده ام
راه کج نبود
نگاهم،
به پیش پای بود
دوردست ها از من دریغ شدند ،
من از تو
و تو، در دوردستها بودی
بیش ازاین دید ندارم
کور شده ام. کر شده ام
نه ،
خودخواه شده ام
همه را برای خود
تو را برای خود،
می خواستم
می خواهم
و خودخواهی از کوری هم بد تراست
گیجی ام را روی دیوار تنهایی ام نقش می کنم
بومهای رنگ شده را می شکنم
شکستن
این من بودمعصیان است. باید عصیان کنم
کسی که ازعصیان بهراسد، سزاوار مرگ است
می خواهم زنده بمانم. می خواهم عصیان کنم
منتظر باش
برمی گردم
با دستهایی پر از تو
دلی خالی از خود
با سیبی سرخ
منتظر باش
بر می گردم
با تابلویی نقش شده از من ، در کنار تو
بومت را بشکن . مرا نقش کن. من ، تنهایی هستم
........ .. .!!!
فریاد کشیدم
تو کجایی تو کجایی
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
متن خیلی قشنگی بود احسان جان
سلام
شعر های بسیار زیبایی دارید
امیدوارم همواره عاشق باشید
بدرود.