جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم
این متاعی است که هر بی سروپایی دارد
هر چه میخواهم غمت را در دلم پنهان کنم
سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن
جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم
این متاعی است که هر بی سروپایی دارد
هر چه میخواهم غمت را در دلم پنهان کنم
سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن
مرا نکشت این غم که رفته ام ازیاد
غم فراغ تو آخر مرا دهد بر باد
گر جوابم را نمیگویی ، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است
مرا نکشت این غم که رفته ام ازیاد
غم فراغ تو آخر مرا دهد بر باد
گر جوابم را نمیگویی ، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است
بین دوراهی موندم تو کوچه های غربت
انگار که نا نداره پاهام برای حرکت
می نویسم رو دیوار از درد این غریبی
از اون روزای رفته، روزای ناشکیبی
از بوی خوب گلها تو باغچه محبت
از زخم کهنه دل تو روزگار غربت
از سرزمین غمها نامه برات نوشتم
تا که تو هم بدونی چی شده سرنوشتم
امیدوارم موفق باشی خوشحال میشم یه سری ام به کلبه خرابه من بزنی [گل]
سلام.
وبلاگ خوبی داری.
لطفاً آدرس وبلاگ منو هم با عنوان *** ترفند *** آموزش *** توی لینکدونی ات بذار.
خوشحال میشم تبادل لینک کنیم http://mobil4persian.mihanblog.com
ُسلام
شعر قشنگی بود
ولی فراق درسته نه فراغ
جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم
این متاعی است که هر بی سروپایی دارد
هزاران جان گرامی فدای یه نگاهت مولا
من بی چیز،شود آیا