شعرغریب آشنا از گوگوش:
تواز شهرغریب بی نشونی اومدی
تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشتای دورو وجادههای پرغبار برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تو از راه می رسی پر از گردو غبار تموم انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت
غریبه آشنا دوستم دارم بیا منو همرات ببربه شهر قصه ها بگیر دست منو تو دستات
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تومن آزادم
تواز شهرغریب بی نشونی اومدی تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشتای دورو وجادههای پرغبار برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تو از راه می رسی پر از گرد و غبار تموم انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت
غریبه آشنا دوستم دارم بیا می شینم می شمرم روزا ولحظه ها
تا برگردی بیای بازم اینجا
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تومن آزادم
سلام
جالب بود
خسته نباشی
اگه وقت کردی به کلبه درویشی ماهم سر بزن
موفق باشی
neveshtehat kheili ziba va por ehsas bod shado movafag bashi ehsan jan.
به نام او
خسه نباشید
خیلی جالب بود
اگه فرصت کردی به چهار دیواری منم سری بزن
همواره پیروز باشی