در نم نم دوباره ی باران رسیده است
حسی که سالهاست به پایان رسیده است
حسی که در رطوبت اردی بهشت ماه
از یک نسیم ساده به طوفان رسیده است
ساده اگر بگویم شوق دوباره ات
در جلد خاطرات پریشان رسیده است
حتی همین نسیم که در پنجره دوید
از کوچه ی شما به خیابان رسیده است
دارد قلم به مرز جنون می رسد ، به شعر
حالا که ماه بر لب ایوان رسیده است
« ای قصه ی بهشت ز کویت حکایتی »
شیراز تا حوالی کاشان رسیده است
پس من که از همیشه ترین شعر ها پُرم
پایم به آستانه ی طوفان رسیده است
بگذار زنده باشد و دیوانگی کند
مردی که فکر کرد به پایان رسیده است
زیبا بود و شور انگیز !
چی میشه اگه یه بار تو عمق چشمای تبدارم نگاه کنی تا التهابمو بفهمی!
چی میشه اگه هوای چشمات فقط برای من بارونی بشه!
چی میشه اگه گاهی از شهر خاک گرفته دل من رد بشی!
چی میشه اگه خنده هاتو مثل مرهم رو قلبم بزاری!
چی میشه اگه یک بار دستامو بگیری و احساسمو درک کنی!
چی میشه اگه حلقه ی اشک چشمامو تبدیل به نور امید کنی!
چی میشه اگه قلبمو از عشقت لبریز کنی!
آه افسوس چی میشه اگه.......................................!
نمیشه...