نشان ِعشق چيست؟!

اي كه مي‌پرسي « نشان ِعشق چيست؟! »

عشق چيزي جز ظهور مهر نيست! ...

 

عشق

ادامه نوشته

همسفر


بمان،بی من نرو،

گفتم به تو:ازرفتنت ویرانه ویرانترشود،

 
ازآتش بدکرده ها،این کلبه خاکسترشود؛


گفتی:چه خوش ویرانی اش،زان به که خاکسترشود؛

گفتم:من این کاشانه را،باخون دلهاساختم،

چون آهن تفتیده ای،دل سوختم تاساختم؛

گفتی:چوآن میساختی،من چاه بهرت ساختم؛

گفتم:بمان،بی من نرو،

باهم شویم وهمتی،کاشانه ای سازیم نو،

گفتی:برای من بسی،قصراست وکاخ آماده نو؛

گفتم:کجایابی توان،دریای عشقی بیکران؟

عشقی که خواهان بوده ای،جزمن نیابی آنچنان،

گفتی:نداردهویت،بهربهانه بوده آن،

گفتم:چه کردم من گناه؟کیفرزدی اندوه وآه،

پابند عشقت بوده ام، این کرده را دانی گناه؟

گفتی:چنین خود خواستی،این جاده وبازست راه،

خودخواستی عشق مرا،ازمن نباشد این گناه،

گفتم:خودم این خواستم،برعشق تومیبالم وقدراستم،

بی آنکه ازمن خواستی، درمهرتوازجان به عمری کاستم،

گفتی:خودت دانی دگر،اینجا شود پایان راه، چون من چنین میخواستم،

گفتم:ازآن ظلمی که شد برمن روا، دردادگاه عشق اگر،

من نگذرم جرم تورا، تاوان سنگین میدهی،

ازآن خبرباشد تورا؟

گفتی:که اینها قصه است، ازکودکی بیرون درآ،

حتی اگردیوانه ای، بامن توازمنطق درآ،

من صاحبم برعمرخود، درآن نمی خواهم تورا،

گفتم:که تقصیرازتونیست، کس رانباشد جزمن رسوا خطا،

آنچه راباد آورد چون بازآید میبرد،

خود را نمودم عرضه مفت,یادت که می آید تورا؟

ما را چو ارزان یافتی، اکنون دهی بادفنا،

باشد برو،عمرتو از آن خودت، من میروم اکنون ز نزدت دلبرا،

اما بدان جامانده دل، آنجا که آنشب تابه صبح،

درانتظارت ماندم و پاسخ ندادی تومرا،

هرشامگه سویش شوم، برگیرم ازآنجا دل ویرانه را,

آتش زند برجانم وهمره نمی گردد مرا،

خود بگوی آخر, درنبودت دل چه کار آید مرا؟

یادگاری ازمن و ویرانی ام،

درکنارآن درخت ،

میگذارم تا بماند دل به جا...

شاید رسد آن لحظه را...

درس عشق


123Friendster.Com

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست


عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای



نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

 

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی؟


 

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم


کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت

 

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی. گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

شـــبی یـــاد دارم که چشمـــم نخـفـت

 
 
 
شـــبی یـــاد دارم که چشمـــم نخـفـت


       شــنیـــدم که پروانه با شــمـع گـفت:

که من عاشقم گر بســوزم رواســت


         تو را گریه و سوز باری چراست؟

بـگــفت: ای هــوادار مســـکیــن مــن


         برفت انـگــبـیـن یار شــیـریـــن مــن

چو شــیرینـی از مــن به در مـی رود


         چو فــرهــادم آتـش به ســر مـی رود

هـمی گفت و هر لـحظه سیــلاب درد


        فــرو می‌دویـدش به رخــســـار زرد

که ای مــدعی عشـق کـار تو نیـســت


           که نه صبر داری نه یارای ایســـت

تو بگریزی از پیش یک شــعله خـام


           مـــن ایســتــاده ام تا بــســوزم تـمــام

تو را آتـش عشـق اگـر پَر بســـوخت


           مرا بین که از پای تا سر بسـوخت...

همه شب در این گفت و گو بود شمع


         به دیـدار او وقــت، اصحاب جـمـع

نـرفته ز شــب همچــنــان بهــره‌ ای


        که نــاگــه بکشــتـش پـریـچهره‌ ای

همی گفت و مـی‌رفت دودش به سـر


       که ایـن بود پایان عشــق، ای پســر

اگر عــا شـقـی خـواهــی آمـــوخـتـن


      بــکشــتـن فرج یـا بــی از ســــوختن

مکن گــریه بر گور مقـتــول دوست


      بـرو خرمی کن که مـقبــول اوسـت

اگر عاشـقی ســرمشـوی از مــرض


        چو سعدی فرو شوی دست ازغرض

فـدایــی نــدارد ز مقــصـود چــنـــگ


       وگـر بر ســرش تـیـر بارد وسـنـگ

بــدریــــا مــــرو گـفـتــمت زیــنــهار


        وگر می روی تن به طــوفــان سپا

گفتم شبی به یارم بردی دلم ز دستم

فونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

گفتم شبی به یارم بردی دلم ز دستم

من منتظر به راهت شب تا سحر نشستم

گفتا حجاب وصلم باشد هوای نفست

گر نفس را شكستی دستت رسد به دستم

گفتم  ببخش جرمم ای  رحمت  الهی

 شرمنده  تو   بودم   شرمنده   تو   هستم

گفتا   مباش  نومید  از   خانه   امیدم 

من كی  دل  محب  شرمنده  را  شكستم

امیر كشانی

 

برای که زیباست شب

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد


تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد
به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد


دفتر قلب مرا وا كن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می ارزد

گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌هایم
كوشش رود به دریا شدنش می ارزد

كیستم ؟باز همان آتش سردی كه هنوز
حتم دارد كه به احیا شدنش می ارزد

با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظه‌ی بر پا شدنش می ارزد

دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سال‌ها گرچه كه در پیله بماند غزلم
صبر این كرم به زیبا شدنش می ارزد

 
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


ساواك براي گرفتن اعتراف از مرتضي به حجابم تعرض كرد

همسر شهيد مرتضي لبافي‌نژاد گفت: ساواكي‌ها تصور مي‌كردند با ترتيب دادن ملاقاتي در شهرباني مي‌توانند روحيه من و همسرم را تضعيف ‌كنند و به مرتضي گفتند "همسرت را دستگير كرديم و هر بلايي كه بخواهيم سرش مي‌آوريم " و چون مي‌دانستند همسرم فردي مذهبي است، لباسي كه بر روي سرم انداخته بودم تا موهايم را بپوشاند، از سرم كشيدند.

 

ادامه نوشته

مَن حاسَبَ نَفسَهُ رَبَحَ وَمَن غَفَلَ عَنهَا خَسِر

 امام رضا (ع) فرمودند:

مَن حاسَبَ نَفسَهُ رَبَحَ وَمَن غَفَلَ عَنهَا خَسِر

آن کسى که نفسش را محاسـبه کند، سـود برده است و

آن کسى که از محاسبه نفس غافل بماند ، زیان دیده است.



(بحار الأنوار، ج 78، ص 352، باب 26، ح 9)


 

لاله ای بود که با داغ جگر سوخته بود

لاله ای بود که با داغ جگر سوخته بود

آتشی در دل سودا زده افروخته بود

شرم دارم که بگویم تن مسموم ترا

خصم با تیر به تابوت بهم دوخته بود


راز دل را همه با همسر خود می گویند

حَسن از همسر خودکامه خود سوخته بود

جگرش پاره شد از نیشتر زخم زبان

در لگن خون دلی ریخت که اندوخته بود

ارث مادر خود بُرد غم و رنج و محن

صبر و تسلیم و رضا از پدر آموخته بود

حسین اخوان کاشانی

اعلموا ان الله لم يخلقکم عبثا وليس بتارککم سدي ، کتب آجالکم وقسم بينکم معائشکم، ليعرف کل ذي لب منزلته وأن ما قدر له اصابه وما صرف عنه فان يصيبه، قد کفاکم مؤونة الدنيا وفرغکم لعبادته وحثکم علي الشکر وافترض عليکم الذکر وأوصاکم بالتقوي منتهي رضاه .

بدانيد که خدا شما را بيهوده نيافريده و سر خود رها نکرده، مدت عمر شما را معين کرده و روزي شما را ميانتان قسمت کرده تا هر خردمندي اندازه خود را بداند وبفهمد که هر چه برايش مقدر است به او ميرسد، و هر چه از او نيست به او نخواهدرسيد، خدا خرج دنياي شما را کفايت کرده و شما را براي پرستش فراغت بخشيده و به شکرگزاري تشويق کرده و ذکر و نماز را بر شما واجب و تقوي را به شما سفارش کرده.

تحف العقول ص 234

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم


 

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

ادامه نوشته

جودت هميشه شهادت در راه خدا را مي‌خواست

«جودت كليچلار»، 38 ساله و متولد شهر قيصري در مركز تركيه بود؛ اين شهيد كاروان آزادي

غزه، روزنامه‌نگار و عضو آژانس امداد تركيه بود كه در دانشگاه با «گولدن سونمز» آشنا شد و ازدواج كرد.

اين شهيد كه معتقد بود مسلمانان جهان متحد شوند، در حملات نظاميان اسرائيلي با اصابت گلوله به ناحيه پيشاني به شهادت رسيد و با جاري شدن خونش پايه‌هاي جهاد و مقاومت را مستحكم كرد.

«گولدن سونمز» معاون رئيس سازمان IHH ترتيب‌دهنده كاروان آزادي و همسر شهيد «جودت كليچلار» در گفت‌وگو با روزنامه‌القدس اظهار مي‌دارد: در صورتي كه كاروان دوم براي شكستن محاصره غزه فرستاده شود، هم‌چنان راه همسر خود را ادامه خواهم داد.

وي ادامه مي‌دهد: علي‌رغم اين كه همواره در فراق همسر خود مي‌سوزم، معتقدم كه وي به آنچه خواسته رسيده و رستگار شده است.

همسر شهيد «جودت كليچلار» بيان مي‌دارد: جودت هميشه شهادت در راه خدا را مي‌خواست وقتي شهداي فلسطين را مي‌ديد، گريه مي‌كرد.

وي در ادامه مي‌افزايد: نسبت به اين كه همسرم شهيد شده است، افتخار مي‌كنم چرا كه همسرم براي آزادي غزه از محاصره به شهادت رسيد.

«سونمز» اضافه مي‌كند: دوست دارم از كساني باشم كه كاروان آزادي دوم را همراهي كنم؛ قسم مي‌خورم از كساني خواهم بود كه پيام همسرم را به كودكان محاصره شده غزه خواهم رساند.

وي يادآور مي‌شود: همسرم پيش از اين مي‌خواست از طريق گذرگاه رفح وارد غزه شود ولي منع شده بود، تا اين كه در اين كاروان حضور يافت تا از طريق دريا وارد غزه شود.

همسر شهيد «جودت كليچلار» مي‌گويد: جودت فلسطيني‌ها را دوست داشت و با رنج‌هاي آن‌ها همدردي مي‌كرد، هنگامي كه يك نفر در غزه يا كرانه باختري به شهادت مي‌رسيد، ناراحت و عصباني مي‌شد.

وي اظهار مي‌دارد: من هيچ‌وقت‌ نسبت به اين امر ناراحت نيستم بلكه از اين كه با انساني‌ همانند جودت بودم، افتخار مي‌كنم.

آرمان خواهی..

NEVESHTEH___15
 
دست نوشته ای از سید شهدای اهل قلم

مهندس در بیانیه جدیدش نوشت: انا ربکم الاعلی!

مهندس در جدیدترین بیانیه خود ضمن حمله شدید به مخملباف از وی خواست جایزه فیلم سکس و فلسفه را

به ناموس سارکوزی بدهد و به زهره کوهنورد کاری نداشته باشد. وی گفت: همسر من بیشتر به کتاب فنون

جدید آشپزی احتیاج دارد تا چیز! مهندس در این بیانیه نوشت: زهره کوهنورد به جای رسیدگی به کارهای

خانه، ادعای رهبری جنبش دارد و من خدا می داند که از دست این زن چه ها که نمی کشم؛ کوبیسم می

کشم، فوتوریسم می کشم، رئال می کشم، کوفت می کشم، زهرمار می کشم. از بختیار بیشتر من می کشم!

مهندس که این بیانیه را خطاب به دانشجویان نوشته بود، از ایشان خواست به جای تولید علم، به چیزآوری

بپردازند و در عین حال گفت: امید من به شما پیرپاتال های نهضت آزادی است. آنچه در زیر می خوانید

مشروح بیانیه جدید موسوی است:

ادامه نوشته

God Can

 

When you feel unlovable, unworthy and unclean,
when you think that no one can heal you,
Remember, Friend,
God Can.

وقتی احساس می‌کنی قابل دوست داشتن نیستی
وقتی احساس بی لیاقتی و نا پاکی می کنی
وقتی احساس می کنی کسی نمی تواند دردهای تو را التیام ببخشد
به یاد داشته باش دوست عزیز من
خدا می تواند

ادامه نوشته

رازعشق شقایق

Iran Eshgh Group !
 
 
شقایق گفت  با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم
 
اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم 

گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی
 
نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی
ادامه نوشته

در شگفتم، چرا در شگفت نباشم؟!

عوامل هلاكت انسانها پس از ستايش پروردگار! خدا هرگز جباران دنيا را در هم نشكسته مگر

پس از آنكه مهلتهاى لازم و نعمتهاى فراوان بخشيد، و هرگز استخوان شكسته ملتى را بازسازى

نفرمود مگر پس از آزمايشها و تحمل مشكلات، مردم! در سختيهايى كه با آن روبرو هستيد و

مشكلاتى كه پشت سر گذارديد، درسهاى عبرت فراوان وجود دارد، نه هر كه صاحب قلبى است

خردمند است، و نه هر دارنده گوشى شنواست، و نه هر دارنده چشمى بيناست. در شگفتم، چرا

در شگفت نباشم؟! از خطاى گروههاى پراكنده با دلايل مختلف كه هر يك در مذهب خود دارند! نه

گام بر جاى گام پيامبر (ص) مى نهند، و نه از رفتار جانشين پيغمبر پيروى مى كنند، نه به غيب

ايمان مى آورند و نه خود را از عيب بركنار مى دارند، به شبهات عمل مى كنند و در گرداب

شهوات غوطه ورند، نيكى در نظرشان همان است كه مى پندارد، و زشتيها همان است كه آنها

منكرند. در حل مشكلات به خود پناه مى برند، و در مبهمات تنها به راى خويش تكيه مى كنند،

گويا هر كدام، امام و راهبر خويش مى باشند كه به دستگيره هاى مطمئن و اسباب محكمى كه

خود باور دارند چنگ مى زنند.

خطبه 087-در بيان هلاكت مردم

 

چمران جوانی هایش را گوهرانه گذراند

نقل می کنند :« شبی تاریک هنگام بازگشت، در میان برف زمستان ، فقیری را دیدم که در سرما می لرزید، ولی نمی تونستم برای او جایی گرم تهیه کنم. تصمیم گرفتم که همه شب را مثل آن فقیر در سرما بلرزم و از رخت خواب محروم باشم ...چنین کردم و تا به صبح از سرما لرزیدم و به سختی مریض شدم و چه مریضی لذت بخشی بود.»

مصطفی چمران از 15 سالگی در درس تفسیر قران آیت الله طالقانی (ره) و در دوره دانشجویی در جلسات فلسفه ی شهید مطهری حضور می یافت.». خط خوش و نقاشی زیبا ، بیان و نوشتار های منسجم و لطیف وهمچنین چاشنی های زیبای اعتقادی در کلام و رفتار ، از همان اول جوانی او را از دیگران ممتاز می ساخت . با آنکه ظاهری لاغر اندام داشت ، در ورزش هایمیدانی و همچنین کشتی در هم ردیفان خود ، سرآمدبود، او به تختی علاقه داشت و پس از مرگ او به یاد آن قهرمان مقاله ای به نام « جهان پهلوان تختی» منتشر کرد . در طول دوران دبیرستان ، هموراه شاگرد ممتاز بود. او از کوچکی تدریس میکرد. در ریاضیات و به خصوص هندسه آن قدر توانا بود که حریفی نداشت و هنگامی معلم ، راه حلی رابیان می کرد، اون به سرعت راه حل بهتری رائه می داد. با معدل بالا و نمره هایی ممتاز و با رتبه اول در رشته های مهندسی برق فارغ التحصیل شد، به گونه ای که سال ها زبانزد اساتید و دانشجویان دانشکده فنی دانگاه تهران بود. با استفاداه از بورس شاگرد اولی برای ادامه تحصیل راهی آمریکا شدو در دانشگاه تگزاس فوق لیسانس مهندسی برق را دریافت نمود.

در یکی از یزرگ ترین و مهم ترین دانشگاه های آمریکا ؛ برکلی در کالیفرنیا دکترای خود را در رشته الکترونیک و فیزیک پلاسما با عالی ترین نمره ها در یافت نمود. چمران افزون برفعالیت ها در انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا ، در مجامع سیاسی ... ملی ضد رژیم نیز حضور فعال داشت . از آن جمله می توان به حضور وی در جبهه ملی سوم ، انتشار ماهنامه « اندیشه جبهه» و «بولتن خبری جبهه ملی آمریکا» اشاره کرد که به همت او و دوستانشچاپ می شد. همچنین انتشار مقالتی با نام مستعار یا اصلی مانند« انقلاب»، «حکومت علی» و « مانیفست دموکراسی» فعالیت های سیاسی اوست.

در راهپیمایی 90 کیلومتری در دوران «کندی»از شهر« بالتیمور» تا « واشنگتن» پیشاپیش همگان حضور داشت . او در طول مسیر از بحث های عرفانی و سیرسلوک روحانی نیز غافل نبود. چمران در اعتصاب غذاکه در داخل عبادتگاه سازمان ملل متحد به مناسبت دستگیری و محاکمه آیت الله طالقانی (ره) و یاران او ترتیب داده شده بود، شرکت فعال داشت . همچنین ، در تظاهرات بزرگ و گسترده دانشجویان ایرانی در امریکا پس از کشتار 15 خرداد 1342 نقش موثری داشت و نیزدر تظاهراتی که در سال 1343 هنگام مسافرت شاه به آمریکا در مقابل هتل محل اقامت وی ترتیب داده شد. چمران جوانی هایش را گوهرانه گذراند.

تماشاگه راز

راوی

حسین دیگر هیچ نداشت كه فدا كند، جز جان كه میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و اینجا سدره المنتهی است. نه... كه او سدره المنتهی را آنگاه پشت سرنهاده بود كه از مكه پای در طریق كربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدره المنتهی همسفر معراج انسان است . او آنگاه كه اراده كرد تا از مكه خارج شود گفته بود: من كان فینا باذلاً مهجته و موطناً علی لقاءالله نفسه فلیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا ان شاءالله تعالی. سدره المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است.

عقل بی اختیار. اما قلمرو آل كسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمی  دهند كه هیچ ، بال می سوزانند . آنجا ساحت انی اعلم ما لاتعلمون است ، آنجا ساحت علم لدنی است ، رازداری خزاین غیب آسمان ها و زمین؛ آنجا سبحات فنای فی الله است و بقای بالله ، و مرد این میدان كسی است كه با اختیار ،از اختیار خویش درگذرد و طفل اراده اش را در آستان ارادت قربان كند ... و چون اینچنین كرد، در می یابد كه غیر او را در عالم اختیار و اراده ای نیست و هر چه هست اوست.

اما چه دشوار می نماید طی این عرصات! آنان كه به مقصد رسیده اند می گویند میان ما و شما تنها همین «خون» فاصله است ؛ تا سدره المنتهی را با پای عقل آمده ای، اما از این پس جاذبه جنون ، تو را خواهد برد... طیّّّّّّ این مرحله دیگر با پای اراده میسور نیست ؛ بال می خواهد و بال را به عباس می دهند كه دستانش را در راه خدا قربان كرد. این حسین است كه عرصات غایی خلافت تكوینی انسان را تا آنجا پیموده است كه دیگر جز جان میان او و مقصود فاصله نیست.

آنان كه با چشم ظاهر می نگرند او را دیده اند كه بر بالین علی اكبر علی الدنیا بعدك العفا گفته است و بر بالین قاسم عزَّ والله علی عمك ان تدعوه فلا یجیبك او یجیبك ثم لا ینفعك و اكنون بر بالین ابی الفضل عباس می گوید: الان انكسر ظهری و قلت حیلتی ،اما حجاب های نور را نمی بینند كه چه سان از هم دریده و رشته های پیوند روح را به ماسوی الله چه سان ازهم گسسته ! نه ماسوی الله ، كه اینجا كلام نیز فرشته سان فرو می ماند.

مردانگی و وفای انسان نیز به تمامی ظهور یافت و آن قامت مردانه عباس بن علی با دستان بریده بر شریعه فرات، آیتی است كه روح از این منزلگاه نیز گذشته است و عجیب آن است كه آن باطن چگونه در این ظاهر جلوه می كند. بعدها امّ البنین دررثای عباس سرود:

یامن رای العباس كر علی جماهیر النقد

و وراه من ابناء حیدر كل لیث ذی لبد

انبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید

و یلی علی شبلی امال برأسه ضرب العمد

لوكان سیفك فی یدیك لما دنی منك احد

دستان عباس بن علی قطع شده بود كه آن ملعون توانست گرز بر سر او بكوبد. اما تا دستان ظاهر بریده نشود، بال های بهشتی نخواهد رست. اگر آسمان دنیا بهشت است ، آسمان بهشت كجاست كه عباس بن علی پرنده آن آسمان باشد؟ فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمده اند و مبهوت از تجلیات علم لدنّی انسان، به سجده در افتاده اند تا آسمان ها و زمین، كران تا كران ، به تسخیر انسان كامل درآید و رشته اختیار دهر به او سپرده شود؛ اما انسان تا كامل نشود، در نخواهد یافت كه دهر، بر همین شیوه كه می چرخد، احسن است.

چشم عقل خطابین است كه می پرسد: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء... اما چشم دل خطاپوش است. نه آنكه خطایی باشد و او نبیند... نه ! می بیند كه خطایی نیست و هرچه هست وجهی است كه بی حجاب ، حق را می نماید. هیچ  پرسیده ای كه عالم شهادت بر چه شهادت می دهد كه نامی اینچنین بر او نهاده اند؟   

درتاب زلف یار...

الهی!درخت وصف، بی شک به آسمان ثنای تو نتواند رسید و پرنده ی عقل بر اوج جمال تو بال نتواند سائید.

خدایا!

در چنته کوچک فهم ما کی ابزار درک تو می گنجد و در کوله بار خرد ما کجا توشه ی راه قلّه ی جلال تو جای می گیرد؟

پای عقل در راه درک تو کفش آبله پوشید و به مقصد نرسید و چشمها بر خیمه گاه تو در انتظار ماند و رخسار زیبای تو ندید، که تو مر پناهگاه معرفت خویش را راهی نیافریده ای، جز کوره راههای عجز.

 

خداوندا!

ما را ز آنانی قرارده:

که درخت های اشتیاق در باغهای سینه هایشان ریشه دوانده و شعله های عشق تو آتش به دلهایشان زده و رایحه ی جمال تو پرنده ی افکارشان را اوج تازه بخشیده.

آنان که در مزارع قرب تو، به چراگاه مکاشفه آمده اند و از چشمه ی عشق تو با جامهای لطف تو می نوشند.

آنان که:

در جوار خانه ی تو مسکن گزیده اند و آب حیات از باران مهر تو می نوشند و لباس از نسیم لطف تو می پوشند.

آن پروانه ها که هماره گرد تو می گردند و وام زندگی از آتش عشق تو می گیرند.

آنان که در بلندای قله ملاطفت تو تنفس می کنند.

 

خداوندا!

ما را از آنانی قرارده:

که اطراق در کنار جوی صفای تو کرده اند و از سبزینه ی وفای تو می زیند.

آنان که پرده های جهل از جلوی چشمانشان برداشته شده و ابرهای ظلمت در آسمان وجودشان شکافته شده.

آنان که از خیمه ی خویش رهایی یافته اند و حصار هوی را درهم شکسته اند.

آنان که از بیراهه های وهم و چند راهه های ریب خلاصی یافته اند.

آنان که به جغد بیم و کبوتر امید از یک پنجره می نگرند.

آنان که گلیم خویش را از گرد گمان تکانده اند و ملخهای شک را از مزارع دلهای خویش رانده اند.

خدایا!

ما را از آنانی قرارده:

که سینه هایشان با تنفس در فضای عرفان تو گشاده گشت.

آنان که در دریای سعادت، کشتی همتشان با بادبان زهد پیشی گرفت.

همانها که جامه ی کردار در رود تو شستند و لقمه ی رفتار از دست تو گرفتند و شراب گفتار از جام تو نوشیدند.

آنها که وجودشان در مسیر توفانهای وحشت، ایمنی از تو یافت و پیکرشان در مسیل سیل های بنیان کن استقامت از تو گرفت و خاطرشان با رجعت به سوی تو، پروردگار خدایان، سلطان پادشاهان و مالک حاکمان آرامش یافت و دلهایشان با یاد تو اطمینان گرفت و روانهایشان در اقیانوس رستگاری به کشتی یقینی نشست و روحهایشان آرامش را در بغل گرفت.

و از دیدار معشوقشان نگاه منتظرشان برق زد و چشمانشان روشنی یافت.

و آرامش برباد رفته با رجعت مسافران آرزو باز گشت.

و قرار از جان پرکشیده شان با دیدار خواسته هایشان در وجود نشست.

آنان که در معامله ی دنیا و آخرتشان به سود مقصود شان نایل آمدند و آنان که از فانی گذشتند تا به باقی رسیدند.

آنان که در دام سفلی فرود نیامدند تا در اوج علوی پریدند.

آنان که در طوفان مهلک دریا کشتی خویش سبک کردند تا به ساحل سلامت رسیدند.

خدایا!

چه لذت بخش است گذر نسیم یاد تو بر دلها و چه زیباست پرواز پرنده ی خاطرات تو بر قلب ها و چه شیرین است پیمودن اندیشه در جاده ی غیب ها بسوی تو.

چه روح می بخشد گام زدن در مسیر عرفان تو و چه جان می دهد ایمان به غیب تو.

خدای من!محبوب من! چه خوش است طعم عشق تو.

چه شوق آفرین است نگاه عاشقانه ی تو.

چه تکان دهنده است توجه مهر آمیز تو.

چه شیرین است زندگی در کنار تو و در زیر سایه ی لطف تو.

چه لذت بخش است گرمای دست نوازش تو.

خدای من!

چه آرامش هیجان انگیزی می بخشد نگریستن به چشمهای تو.

چه بی قراری آرامی است بر در خانه ی محبت تو.

محبوبم!

نه  تنها از خویش مران که در کنارم گیر و دامنت را پناه جاودانه ی من ساز.

مرا از نزدیکترین عارفان و شایسته ترین بندگان و راستگوترین مطیعان و خالص ترین عبادت کنندگان و مخلص ترین روی به تو آورندگانت قرارده.

ای خلایق بزرگیها و ای آفریننده ی عظمت ها! و ای در وجود آورنده ی رتبه های بلند!

ای عظیم! ای جلیل! ای بخشنده ی کرم و ای کرامت محض!

ای دست گیرنده و به مقصد رساننده!

تو را سوگند به رحمت و نعمت بی منتهایت که اجابت کن!

ای مهربانترین بخشندگان!

 

"

دریافتی از مناجات خمس عشر( مناجات العارفین)

کاش عاشقت نمی شدم

فرصت ما تموم شده
باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو
کدوممون مقصریم

خاطره ها رو یادمه
لحظه به لحظه، مو به مو
هیچی رو یاد من نیار
اونقد خرابم که نگو

بد بودم و بدتر شدم
میرم با پاهای خودم
میرم نمی دونم کجا
آخ...کم آوردم به خدا

دلگیرم از دست خودم
کاش عاشقت نمی شدم
هر جوری می خواستم نشد
از غم یه ذره م کم نشد

من موندم و تنهاییام
از دنیا هیچی نمی خوام
عاقبت منو نگاه!
اشتباه پشت اشتباه

هر روز عاشقتر شدیم
تو عشق خاکستر شدیم
سوختیم ولی به آرزومون نرسیدیم

فقط گریه، فقط عذاب
صد تا سوال بی جواب
نه من، نه تو، از عاشقی خیری ندیدیم

دلگیرم از دست خودم
کاش عاشقت نمی شدم
هر جوری می خواستم نشد
از غم یه ذره م کم نشد

من موندم و تنهاییام
از دنیا هیچی نمی خوام
عاقبت منو نگاه!
اشتباه پشت اشتباه

فرصت ما تموم شده
باید از این قصه بریم
فرقی نداره من و تو
کدوممون مقصریم

خاطره ها رو یادمه
لحظه به لحظه، مو به مو
هیچی رو یاد من نیار
اونقد خرابم که نگو



اندیشه عشاق بود

پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بودیاد باد آن صحبت شب​ها که با نوشین لبانپیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشنداز دم صبح ازل تا آخر شام ابدسایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شدحسن مه رویان مجلس گر چه دل می​برد و دینبر در شاهم گدایی نکته​ای در کار کردرشته تسبیح اگر بگسست معذورم بداردر شب قدر ار صبوحی کرده​ام عیبم مکنشعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد مهرورزی تو با ما شهره آفاق بودبحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بودمنظر چشم مرا ابروی جانان طاق بوددوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بودما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بودبحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بودگفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بوددستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بودسرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بوددفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

عذاب دوست داشتن

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد


بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو
برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون

تو رو نفس کشیدمو ، به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم ، چه دیرتر شناختم

تو با منی ، بی تو ام ، ببین چه گریه آوره
سکوت کن ، سکوت کن ، سکوت حرف آخره

بمون که بی تو زندگی ، تقاص اشتباهمه
عذاب دوست داشتن ، تلافی گناهمه

ببین چه سرد و بی صدا ، ببین چه صاف و ساده ام
گلی که دوست داشته ام ، به دست باد داده ام

بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو
برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون

به موندن تو عاشقم ، به رفتن تو مبتلا
شکسته ام ولی برو ، بریده ام ولی بیا

چه عاشقانه زیسته ام ، چه بی صدا گریستم
چه ساده با تو هستم و چه ساده بی تو نیستم

بمون که بی تو زندگی ، تقاص اشتباهمه
عذاب دوست داشتن ، تلافی گناهمه

ببین چه سرد و بی صدا ، ببین چه صاف و ساده ام
گلی که دوست داشته ام ، به دست باد داده ام

بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو
برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی

خبرت خرابتر کرد جراحت جداییتو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستیبشدی و دل ببردی و به دست غم سپردیدل خویش را بگفتم چو تو دوست می​گرفتمتو جفای خود بکردی و نه من نمی​توانمچه کنند اگر تحمل نکنند زیردستانسخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتممن از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحتتو که گفته​ای تامل نکنم جمال خوباندر چشم بامدادان به بهشت برگشودن چو خیال آب روشن که به تشنگان نماییچه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابیشب و روز در خیالی و ندانمت کجایینه عجب که خوبرویان بکنند بی​وفاییکه جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفاییتو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهیدگری نمی​شناسم تو ببر که آشناییبرو ای فقیه و با ما مفروش پارساییبکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایینه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی

 

چو خیال آب روشن که به تشنگان نماییچه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابیشب و روز در خیالی و ندانمت کجایینه عجب که خوبرویان بکنند بی​وفاییکه جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفاییتو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهیدگری نمی​شناسم تو ببر که آشناییبرو ای فقیه و با ما مفروش پارساییبکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایینه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی

ما شبي دست براريم و دعايي بكنيم

ما شبي دست براريم و دعايي بكنيم
غم هجران تو را چاره ز جايي بكنيم
 
دل بيمار شد از دست رفيقان مددي
تا طبيبش بسر اريم و دوائي بكنيم
 
انكه بي جرم برنجيد و تبيغم زدو رفت
بازش اريد خدارا كه صفايي بكنيم
 
خشك شد بيخ طرب راه خرابات كجاست
تا در ان اب و هوا نشو نمايي بكنيم
 
مدد از خاطر رندان ايدل ورنه
كار صبعيست مبادا كه خطايي بكنيم
 
سايه طاير كم حوصله كاري نكند
طلب از سايه ميمون همايي بكنيم
 
دلم از پرده بشد حافظ خوش گوي كجاست
تا بقول و غزلش ساز نوايي بكنيم

همه عمر برندارم سرازین خمار مستی

همه عمر برندارم سرازین خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

نه تو مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار ازان به

که تحیتی نویسی و تحیتی فرستی 

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

برو ای فقیه دابا به خدای بخش ما را

تو زهد و پارسایی من وعاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری

که چو قبله ایت باشد به ازان که خود پرستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران

نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد

خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد آرزومند   نگاری به    نگاری    برسد
دیده بر روی  چو گل بندد   نبودخبرش گر چه در دیده ز نوک مژه خاری برسد
لذت  و صل  نداند مگر آن   سوخته‌ای که پس از دوری بسیار به یاری  برسد
قیمت گل نشناسد   مگر آن  مرغ اسیر که خزان دیده بود پس به بهاری  برسد

 

اميرخسرو دهلوي

قافله عشق درسفرتاریخ

قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: كل یوم عاشورا و كل ارضٍ كربلا... این سخنی است كه پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد.

این حسین است ، سرسلسله تشنگان ، كه دشمن راسیراب می كند... اما هنوز ، گاه آن نرسیده است كه غزل تشنه كامی كربلاییان را بسراییم... حربن یزید نشان داده است كه دروغگو نیست . او در جواب امام كه خورجین آكنده از نامه های مردم كوفه را در برابر او ریخته بود ، می گوید : « ما از زمره آنان نیستیم كه این نامه ها را نوشته اند !» حُر را در همه روایات مربوط به واقعه كربلا باصفاتی چون صداقت، شجاعت ، ادب و حفظ حرمت اهل بیت و مخصوصاً فاطمه زهرا(س) ستوده اند... و اصلاً وقایع كربلا خود شاهدی است برآنكه چراغ فطرت آزادگی و حق جویی هنوز در باطن حر، محجوب تیرگی گناه نگشته است و به خاموشی نگراییده . اما هنوز جای این پرسش باقی است كه انسانی اینچنین را با دستگاه حكومتی ارباب جور چه كار؟ چگونه می توان به منصبی كه حُر در دارالاماره كوفه داشت راه یافت وباز آنچنان ماند كه حُر مانده بود‌؟ « آزادگی » كه با پذیرش ولایت ظالمان در یك جا جمع نمی شود!

بخشي از مقاله سيد شهيدان اهل قلم"

دردم از یار است و درمان نیز هم

دردم از یار است و درمان نیز هماین که می​گویند آن خوشتر ز حسنیاد باد آن کو به قصد خون مادوستان در پرده می​گویم سخنچون سر آمد دولت شب​های وصلهر دو عالم یک فروغ روی اوستاعتمادی نیست بر کار جهانعاشق از قاضی نترسد می بیارمحتسب داند که حافظ عاشق است دل فدای او شد و جان نیز همیار ما این دارد و آن نیز همعهد را بشکست و پیمان نیز همگفته خواهد شد به دستان نیز همبگذرد ایام هجران نیز همگفتمت پیدا و پنهان نیز همبلکه بر گردون گردان نیز همبلکه از یرغوی دیوان نیز همو آصف ملک سلیمان نیز هم